امپدو کلس

شاگرد پارمیندس است اما با نظرات او موافق نیست . امپدوکلس از دو چیز صحبت می کند یکی عشق و افندصحبت می کند.عالم از عناصر اربعه تشکیل شده اب باد خاک و اتش تحت تاثیر عشق و افند ضرورت و تصادف بوجود می ایند. امپدوکلس به غایت و صانع برای عالم قائل نیست. امپدو کلس معتقد به یکباره بوجود امدن انسان نیست  انسان بمرور کامل شده چون نامنظم بقا ندارد او ادراک را ناشی از اشنایی همانند با همانند می دانست. اگر در وجود تو خاک نبود تو خاک را نمی شناختی جهان از عناصر اربعه ساخته شده است و تو نیز از همان جنس هستی قادر به فهم جهان هستی . 


پارمیندس الئایی 

پارمیندس افکار فلسفی خود را به نظم کشید و برای خود منظومه نوشته مثل حاج ملا هادی سبزواری. مقدمات راه حقیقت و  راه دوگسا وگمان .در فلاسفه پیش از او بدنبال این بودند که جهان از چه چیزی تشکیل شده اب و باد وخاک و اتش  و اپایرون به حرکت یا ثبات قائل بودند. اما پارمیندس بحث وجود را مطرح می کند . در شعرهای خود وقتی دختران خورشید وی را نزد الهه حقیقت می بردند . الهه حقیقت مسئله هست و نیست را به او می گوید هست راه حقیقت است دوم راه نیست راه گمراهی گمان و دگسا است . اما پارمنیدس بر این عقیده است که تغیّر و حرکت امری است موهوم و آنچه هست وجود است منهای صیرورت. از جهت دیگر، تأثیر تفکرات پارمنیدس بر فیلسوفان پس از خود بسیار چشم گیر است، به گونه ای که افلاطون از برخورد نظریه پارمنیدس و هراکلیتوس به نظریه جدیدی دست یافت و پس از آن، ارسطو این ترکیب و تألیف را پیش تر برد. استدلال پارمیندس این بود که حرکت نیست و هر انچه هست   وحدت است در عالم و در حالی که دیگران یا عوام  فکر می کنند حرکت هست و کثرت نیز هست . وحدت از ثبات است . میرندگان که هیچ نمی دانند کثرت و حرکت می بینند فکر می کنند که بودن و نبودن یکسان است . هست یکپارچه واحد و پیوسته است از عدم چیزی پدید نمی اید . این نظریه پارمیندس اصل هست یا وجود را به اثبات می رساند و نیستی غیر قابل تصور است و کج اندیشی .هست نه  ذو مراتب است  و  نه تشکیکی  بلکه حقیقت واحد است. اندیشه وهست یک چیز است انچه با انچه اندیشه می شود یک چیز است. هیچ چیز درباره عدم نمی توان گفت و فقط در مورد هست می توانیم سخن بگوییم.


شیوه تفکر هراکلیتوس برای فهم جهان نیاز نیست به اطراف بنگریم فقط باید خودت را بیابی و  بکاوید. با این نظریه هراکلیتوس راه خود را از فیلسوفان قبلی جدا کرد که انها می خواستند  از یک علت مادی پی به کنه عالم ببرنند و از این کثرات وحدت  بسازند .هراکلیتوس می گفت باید از خودت پی به حقیقت ببری. در فوسیس یا طبیعت nature ادم حیوان و هر چیز دیگر در عالم میل به حرکت و دگرگونی دارد . حرکت یعنی و فساد رشد و نمو و زوال در عالم. طبیعت دوست دارد خود را پنهان کند تو باید ان را در درونت جستجو کنی. چگونه با گوش دادن به لوگوس . لوگوس معنی مختلف دارد در یونان باستان اعم از سخن استدلال دلیل و ادله و عقل . بشر در فهم لوگوس عاجز است هراکلیتوس لوگوس را فهم عقلانی جهان میدانست . چیزی فراگیر در عالم همه چیز تحت نظام اوست . لوگوس یک سوی بیرونی دارد یک سوی درونی یعنی سوی بیرونی ان نظام حاکم بر همه چیز و سوی درونی ان که می تواند ان را درک کند. لوگس فرمان می راند بر همه چیز و عقل ان را می فهمد. کمی پارادوکسیکال است هم همگانی است هم فردی .  هراکلیتوس  هماهنگی در جهان ناشی از اضداد است. و  دوم هر چیزی در دگرگونی دائم است و جهان اتشی است همیشه زنده و جاویدان. هراکلیتوس به تناقض قائل نبوده و مقوله های جهان را پرسپکتیو نگر و متفاوت می بیند. 

 


فیثاغورث او یک گروه و نحله داشته است. انها در ریاضی عرفان فلسفه نجوم دست داشته اند . مثل نظریه خورشید محوری و زمین بدور ان می گردد. بعد از او بطلمیوس زمین را محور عالم قرار داد و ارسطو ان را تایید کرد. تا زمان کپرنیک این نظر باقی ماند. جهان به زبان ریاضی نوشته شده است هارمونی جهان حاصل اعداد است. کاسموس بمعنی نظم زیبا از نسبت های عددی پدید می اید مانند موسیقی که از نسبت بین اعداد درست می شود. انها عدد یک را مبدا می گرفتند یعنی از وجود دو عدد یک دو بوجود می اید و اعداد سه چهار و غیره.نظم و زیبایی در کاسموسانتریک انها در افلاطون با غایت هم در امیخته شد. عدد یک مبدا عالم است.  هدفش نیز  کثرت عالم را به یک وحدتی توضیح دهد . یک منادیک است یعنی شکل و بعد ندارد . اما از دو به بعد قابل امتداد شکل و ساخت عالم را ایجاد می کند. و اشیا عالم از این نظم در عالم شکل می گیرند


دیدیم که اب در نظر طالس ارخه بود نه پدید می امد و  نه از بین می رفت . اب جاویدان و الهی بود  .دومین فیلسوف ملطی  انکسیمندروس بود که  به طالس نقد داشت  که اب نمی تواند ارخه باشد چون عناصر ذات انها با هم در تقابل هستند.  عناصر اب باد خاک اتش از هم تشکیل نشده اند هر کدام ویژه و اصل هستند . اتش حرارات دارد . اب تر است و هواسرد است  و خاک خشک  خاصیت های منحصر به خود را دارد این تقابل و تضاد عناصر چهارگانه  نمی تواند ارخه باشد انکسیمندروس معتقد بود علت  یک عنصری نا متعین و غیر محسوس بنام اپایرون که همه اشیا از ان پدید امده اند. در واقع با مطرح کردن اپایرون امر نامحسوس که عالم از ان شکل میشود . بر طبق همان استدلال که الهی و جاویدان است نه بوجود می اید نه از بین می رود ازلی و ابدی و الهی هست.

سومین فیلسوف ملطی انکسیمنس ارخه را هوا می دانست در نحله اورفئوسی منشا زندگی تنفس بود . انسان هوا را در درون خود می کشد این تنفس منشا حیات است. نفس هوا عامل زندگی است انکسمنس هوا را ارخه قرار داد. هوا هم منشا الهی دارد هم ازلی هم ابدی و همه کثرات را در عالم تبدیل به وحدت می کند.


سوال از اینجا آغاز می شود چرا نوشته های پیش از سقراطیان فلسفه نبود مانند تراژدی های یونانی ایلیاد ادیسه یا گاتا ها اپانییشادها اینها فلسفه نبودند ولی افکار طالس انکسیمندروس و انکسیمنس فلسفه هستند. این سه نفر اهل میلتوس هستند طالس ملطی آب را ارخه و علت العلل قرار داد. برای اینکه او قصد داشت کثرات در عالم را تبدیل به وحدت کند مفهوم الهی در یونان نه پدید میاید  و باید  جاودان هم باشد هم ازلی هم ابدی.   اما نیمه خدایان ازلی نیستند ولی  ابدی هستند الوهیت برای انها پدید نیامدن و از بین نرفتن است . قرینه برای فهم اب نزد طالس ای گونه بود که  اب نه پدید می اید نه از بین می رودچون جاویدان و الهی است. سایر اجسام طبیعی می توانند از ان شکل بگیرند. 


ابو علی سینا بزرگترین فیلسوف اسلام 

در قریه از حومه بخارا به نام افشنه و به روایاتی در خرمسین یا خرمتین بدنیا امده است. پدرش عبدالله از اهالی بلخ شهری بزرگ در در منطقه خراسان بزرگ که مامور وصول مالیات در ان منطقه به دربار نوح بن منصور سامانی بود . عبدالله با زنی بنام ستاره ازدواج کرد و حاصل ان سه فرزند حسین محمود و علی بود. 

ابن سینا ابتدا قرآن و صرف ونحو و ادبیات فرا گرفت. به سبب هوش زیاد فقه را در همان نوجوانی فرا گرفت و طب و فلسفه را اغاز و در طب سر امد زمانه خود گردید. پدر ابن سینا عبدالله تحت تاثیر یک مبلغ مصری تحت تاثیر مذهب اسماعیلیه بود بو علی می گوید من صحبت های انان را می شنیدم و نفس من انها را نمی پذیرفت. ابن سینا شاگردانی داشته ا جمله ابولحسن بهمنیار که رساله های مخصوص به خود را هم داردمانند این که خداوند علت وجود عالم است نهایت ان که علت ومعلول بالضروره در یک زمان باید موجود باشند و اگر چنین نبود لازم می امد علت  علت تامه نباشد زیرا در این صورت تغییر و دگرگونی بر او عارض می شدو وجود خدا بر وجود عالم سبقت ذاتی دارد نه سبقت زمانی بنابراین وضع خدا نسبت به موجودات  مثل وضع دیگر علل موجبه نسبت به معلولات خود است که ظرف وجودی انها واحد است سبقت علت بر معلول از نوع سبقت ذاتی است نه سبقت زمانی  

عبدالله محمد جوزجانی سیره و شرح حال ابن سینا را یادداشت کرده است. دیگر شاگرد او عبدالله معصومی که شیخ رییس نسبت خود و او را ارسطو و افلاطون می دانسته . شاگرد دیگر ابولحسن بن طاهر بن زیله و دیگر شاگرد صادق نیشابوری و و عبدالله شرف الدین ایلاتی از شاگردان مهم این سینا می باشند که نزد او به تلمذ فلسفه  پرداخته اند.

در باب مذهب این سینا نام خودش حسین برادران او محمود و علی پدرش عبدالله جدش حسن و پدر جدش علی می باشد دوم اینکه در دوره  این سینا تفکرات شیعی د بسیار رواج داشته است سوم ابن که ابن سینا با حکمرانان شیعی مراوده داشته و از حکمرانان سنی مانند محمود غزنوی  دوری می کرده. ولی به مامونیان و قابوس بن وشمگیر ال بویه که شیعی مسلک بودند با انها مراوده داشته است. و چهارم پناه بردن به منطقه شیعی مذهب طبرستان از تهمت های که به عقاید  وی روا داشته اند جهد محمود غزنوی برای دستگیری شیخ الرییس پنجم ترویج و علاقه پدر به مذهب شیعی اسماعیلی از کودکی و نفس ابن سینا ان سخنان را نپذیرفته بود ششم تعبیرات و اسلو بهای شیعی در افکار ابن سیناعصمکت و افضلیت  در امام که شیعییان به ان معترف هستند .و نسبت دادن امام علی نسبت به باقی صحابه مانند منزلت معقول به محسوس است در مراجعنامه الاهیات شفا 

اراء و افکار ابن سینا قرن ها در افکار فلاسفه شرق و غرب تاپیر داشته نقش مهمی بازی کرده . اراء او در در الکساندر های انگلیسی 1245 میلدی راجر بیکن البرت بزرگ توماس اکویناس تاثیرات بسیاری از افکار شیخ الریس در نظریات این بزرگان داشته است.

 

 

 


ابو زید 236 هجری در بلخ بدنیا امد و در سال 322 وفات یافت . ابتدا با معلمی اطفال اغاز کرد سپس برای فراگیری علم به عراق رفت . مدت هشت سال در انجا ماند و نزد فیلسوف بزرگ یعقوب بن اسحاق کندی فلسفه نجوم طب و طبیعیات را فر گرفت. زکریای رازی فیلسوف و طبیب مشهور از شاگردان او می باشد. شواهد و قراینی در دست داریم که امامی مذهب می باشد و در همین باره حتی حکم الحاد نیز به او منسوب شده که اینها جنبه ی  داشته تا جنبه عقیدتی بهر حال ما او را جزوء فیلسوفان شیعه خواهیم دانست.


ابو جعفر کوفی قرن دوم

از رجال علم کلام و مریدان امام صادق بود. وی مردی حاذق و ماهر در صنعت کلام معروف است با ابو خنیفه مناظره های مشهوری دارد ابو حنیفه ممکن است اشاره به اشخاص ذیل باشد. ابو حنیفه نعمان بن ثابت امام مذهب حنفی. ابو حنیفه نعمان بن محمد تمیمی و او حنیفه احمد بن داوود دینوری


مناظرات و مکالمات او با ابوحنیفه مشهور است. یکی از آنها را در اینجا نقل می‌کنیم.
روزی ابوحنیفه از او پرسید: «آیا شما شیعیان به رجعت اعتقاد دارید؟»
گفت: «بلی.»
گفت: «پس پانصد اشرفی به من قرض بده که در رجعت که به دنیا برگشتم به تو پس می‌دهم.»
مومن الطاق گفت: «قبول دارم به شرط اینکه برای من ضامنی بیاور که وقتی به دنیا بر می‌گردی به شکل انسان امروزی برگردی زیرا که رجعت انسان‌ها به فراخور اعمالشان می‌باشند و می‌ترسم که رجعت تو به شکل غیر انسانی باشد و من تو را نشناسم و نتوانم وجهم را از تو دریافت کنم.»
بنابه نقل مورخین روزی ابوحنیفه با اصحاب و یارانش در مجلسی نشسته بود که متوجه شد ابوجعفر مومن الطاق از دور می‌آمد و آنها را دید ابوحنیفه به محض اینکه نظرش بر او افتاد از روی تعصب و عناد به یارانش گفت: «قد جائکم شیطان؛ شیطان به سوی شما آمد.» چون او سخن ابوحنیفه را شنید و نزدیک شد این آیه را برای آنها خواند: «انا ارسلنا الشیاطین علی الکافرین تؤزهم ازا؛ ما شیطان‌ها را بر کافران گماشته‌ایم تا آنان را (به گناهان) تحریک کنند.» 

 


پس از شهادت حضرت صادق (علیه‌السّلام) روزی ابوحنیفه به او گفت: «امام تو وفات یافت.» او گفت: «آری اما امام تو تا قیامت نمی‌میرد.» (که مقصودش شیطان بود) «فانک من المنظرین• الی یوم الوقت المعلوم؛ در حقیقت تو از مهلت ‌یافتگانی تا روز معین معلوم.» 

[۲]

 همه این مطالب و داستان‌های زیاد دیگری در همین راستا حکایت از جواب‌های حاضر و ماهرانه و منطقی و بجای او می‌کند که با علم و درایتی که داشت همیشه مدافع حریم ولایت بود و مخصوصا با مخالفان به بحث و جدل می‌پرداخت. در دوران ابو جعفر طوفان عقاید جریان داشت معتزله مرجئه و خوارج ابو جعفر به مناظره با این فرقه می پرداخت و رسالات و کتب در همین موارد تالیف می کرد. 


انکسا گوراس

اناکساگوراس، مانند امپدکلس، نظریه پارمنیدس را که وجود نه به وجود می آید و نه از میان می رود، بلکه تغییر ناپذیری است، پذیرفت انا کسا گوراس مفهوم ریز را مطرح کرد  اتم گرایی که توضیح دهد چطور صیرورت یعنی شدن چیزی به چیزی مثلا گوشت ذرات خود را دارد اگر ان را نصف کنیم دو نیم گوشت داریم و اگر طلا را از وسط نصف کنیم دو تکه طلا داریم اجزا از لحاظ  کیفی عین کل هستند. اما اگر دو موجود زنده را به دو نیم کنیم دیگر ان موجود دو موجود زنده نیست. چونه اجزا بدن بوجود می اید در حال که با هم متفاوتند . مثل مو ناخن و استخوان پوست. اینها به عناصر اربعه ربط ندارد.


امپدو کلس

شاگرد پارمیندس است اما با نظرات او موافق نیست . امپدوکلس از دو چیز صحبت می کند یکی عشق و افندصحبت می کند.عالم از عناصر اربعه تشکیل شده اب باد خاک و اتش تحت تاثیر عشق و افند ضرورت و تصادف بوجود می ایند. امپدوکلس به غایت و صانع برای عالم قائل نیست. امپدو کلس معتقد به یکباره بوجود امدن انسان نیست  انسان بمرور کامل شده چون نامنظم بقا ندارد او ادراک را ناشی از اشنایی همانند با همانند می دانست. اگر در وجود تو خاک نبود تو خاک را نمی شناختی جهان از عناصر اربعه ساخته شده است و تو نیز از همان جنس هستی قادر به فهم جهان هستی . 


پارمیندس الئایی 

پارمیندس افکار فلسفی خود را به نظم کشید و برای خود منظومه نوشته مثل حاج ملا هادی سبزواری. مقدمات راه حقیقت و  راه دوگسا وگمان .در فلاسفه پیش از او بدنبال این بودند که جهان از چه چیزی تشکیل شده اب و باد وخاک و اتش  و اپایرون به حرکت یا ثبات قائل بودند. اما پارمیندس بحث وجود را مطرح می کند . در شعرهای خود وقتی دختران خورشید وی را نزد الهه حقیقت می بردند . الهه حقیقت مسئله هست و نیست را به او می گوید هست راه حقیقت است دوم راه نیست راه گمراهی گمان و دگسا است . اما پارمنیدس بر این عقیده است که تغیّر و حرکت امری است موهوم و آنچه هست وجود است منهای صیرورت. از جهت دیگر، تأثیر تفکرات پارمنیدس بر فیلسوفان پس از خود بسیار چشم گیر است، به گونه ای که افلاطون از برخورد نظریه پارمنیدس و هراکلیتوس به نظریه جدیدی دست یافت و پس از آن، ارسطو این ترکیب و تألیف را پیش تر برد. استدلال پارمیندس این بود که حرکت نیست و هر انچه هست   وحدت است در عالم و در حالی که دیگران یا عوام  فکر می کنند حرکت هست و کثرت نیز هست . وحدت از ثبات است . میرندگان که هیچ نمی دانند کثرت و حرکت می بینند فکر می کنند که بودن و نبودن یکسان است . هست یکپارچه واحد و پیوسته است از عدم چیزی پدید نمی اید . این نظریه پارمیندس اصل هست یا وجود را به اثبات می رساند و نیستی غیر قابل تصور است و کج اندیشی .هست نه  ذو مراتب است  و  نه تشکیکی  بلکه حقیقت واحد است. اندیشه وهست یک چیز است انچه با انچه اندیشه می شود یک چیز است. هیچ چیز درباره عدم نمی توان گفت و فقط در مورد هست می توانیم سخن بگوییم.


شیوه تفکر هراکلیتوس برای فهم جهان نیاز نیست به اطراف بنگریم فقط باید خودت را بیابی و  بکاوید. با این نظریه هراکلیتوس راه خود را از فیلسوفان قبلی جدا کرد که انها می خواستند  از یک علت مادی پی به کنه عالم ببرنند و از این کثرات وحدت  بسازند .هراکلیتوس می گفت باید از خودت پی به حقیقت ببری. در فوسیس یا طبیعت nature ادم حیوان و هر چیز دیگر در عالم میل به حرکت و دگرگونی دارد . حرکت یعنی و فساد رشد و نمو و زوال در عالم. طبیعت دوست دارد خود را پنهان کند تو باید ان را در درونت جستجو کنی. چگونه با گوش دادن به لوگوس . لوگوس معنی مختلف دارد در یونان باستان اعم از سخن استدلال دلیل و ادله و عقل . بشر در فهم لوگوس عاجز است هراکلیتوس لوگوس را فهم عقلانی جهان میدانست . چیزی فراگیر در عالم همه چیز تحت نظام اوست . لوگوس یک سوی بیرونی دارد یک سوی درونی یعنی سوی بیرونی ان نظام حاکم بر همه چیز و سوی درونی ان که می تواند ان را درک کند. لوگس فرمان می راند بر همه چیز و عقل ان را می فهمد. کمی پارادوکسیکال است هم همگانی است هم فردی .  هراکلیتوس  هماهنگی در جهان ناشی از اضداد است. و  دوم هر چیزی در دگرگونی دائم است و جهان اتشی است همیشه زنده و جاویدان. هراکلیتوس به تناقض قائل نبوده و مقوله های جهان را پرسپکتیو نگر و متفاوت می بیند. 

 


فیثاغورث او یک گروه و نحله داشته است. انها در ریاضی عرفان فلسفه نجوم دست داشته اند . مثل نظریه خورشید محوری و زمین بدور ان می گردد. بعد از او بطلمیوس زمین را محور عالم قرار داد و ارسطو ان را تایید کرد. تا زمان کپرنیک این نظر باقی ماند. جهان به زبان ریاضی نوشته شده است هارمونی جهان حاصل اعداد است. کاسموس بمعنی نظم زیبا از نسبت های عددی پدید می اید مانند موسیقی که از نسبت بین اعداد درست می شود. انها عدد یک را مبدا می گرفتند یعنی از وجود دو عدد یک دو بوجود می اید و اعداد سه چهار و غیره.نظم و زیبایی در کاسموسانتریک انها در افلاطون با غایت هم در امیخته شد. عدد یک مبدا عالم است.  هدفش نیز  کثرت عالم را به یک وحدتی توضیح دهد . یک منادیک است یعنی شکل و بعد ندارد . اما از دو به بعد قابل امتداد شکل و ساخت عالم را ایجاد می کند. و اشیا عالم از این نظم در عالم شکل می گیرند


دیدیم که اب در نظر طالس ارخه بود نه پدید می امد و  نه از بین می رفت . اب جاویدان و الهی بود  .دومین فیلسوف ملطی  انکسیمندروس بود که  به طالس نقد داشت  که اب نمی تواند ارخه باشد چون عناصر ذات انها با هم در تقابل هستند.  عناصر اب باد خاک اتش از هم تشکیل نشده اند هر کدام ویژه و اصل هستند . اتش حرارات دارد . اب تر است و هواسرد است  و خاک خشک  خاصیت های منحصر به خود را دارد این تقابل و تضاد عناصر چهارگانه  نمی تواند ارخه باشد انکسیمندروس معتقد بود علت  یک عنصری نا متعین و غیر محسوس بنام اپایرون که همه اشیا از ان پدید امده اند. در واقع با مطرح کردن اپایرون امر نامحسوس که عالم از ان شکل میشود . بر طبق همان استدلال که الهی و جاویدان است نه بوجود می اید نه از بین می رود ازلی و ابدی و الهی هست.

سومین فیلسوف ملطی انکسیمنس ارخه را هوا می دانست در نحله اورفئوسی منشا زندگی تنفس بود . انسان هوا را در درون خود می کشد این تنفس منشا حیات است. نفس هوا عامل زندگی است انکسمنس هوا را ارخه قرار داد. هوا هم منشا الهی دارد هم ازلی هم ابدی و همه کثرات را در عالم تبدیل به وحدت می کند.


سوال از اینجا آغاز می شود چرا نوشته های پیش از سقراطیان فلسفه نبود مانند تراژدی های یونانی ایلیاد ادیسه یا گاتا ها اپانییشادها اینها فلسفه نبودند ولی افکار طالس انکسیمندروس و انکسیمنس فلسفه هستند. این سه نفر اهل میلتوس هستند طالس ملطی آب را ارخه و علت العلل قرار داد. برای اینکه او قصد داشت کثرات در عالم را تبدیل به وحدت کند مفهوم الهی در یونان نه پدید میاید  و باید  جاودان هم باشد هم ازلی هم ابدی.   اما نیمه خدایان ازلی نیستند ولی  ابدی هستند الوهیت برای انها پدید نیامدن و از بین نرفتن است . قرینه برای فهم اب نزد طالس ای گونه بود که  اب نه پدید می اید نه از بین می رودچون جاویدان و الهی است. سایر اجسام طبیعی می توانند از ان شکل بگیرند. 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تحمل دیگران الگوی برای ما کلینیک لاغری خوبشو text-love ارزان کده خبر خوووووووووب کانکس,خرید کانکس , فروش کانکش | قیمت کانکس سوالات آزمون استخدامی و مصاحبه | دانلود تست